Monday, May 10, 2004

صورتش آبي شده بود، لب بالاييش پف کرده بود و از چشم هاش اشک مي اومد. رنگش مث هويج پوست کنده شده بود و از شدت نفس تنگي به سياهي مي زد. کودک رو از آغوش مادرش جدا کرد. هذيان مي گفت. فکر کرد، چه خوب بود بر نمي گشت، حوصله نداشت، پر خوري کرده بود و دل پيچه داشت، آفتاب از پنجره زير شيرووني اومده بود تو ... هوا گرم و دم کرده بود، خوابش مي اومد. احساس خماري نشئه آور ولش نمي کرد ...

Friday, May 07, 2004

سکوت رنگ صورتي به خود گرفته بود

Tuesday, May 04, 2004

صداي او را از اعماق قلبش مي شنيدم، خاموش بود، گوش هايم کر شد ...