Thursday, January 17, 2002

گفتگوهاي تنهايي:
دندان هايم را بر هم مي سايم، زنگ تلفن آرامشم را مي گيرد،
معده ام مکث مي کند، محتوياتش يکهو بالا مي روند،
قرقرهاي پيرزن مثل سوت قطار، کرگدن ها را مي رماند،
شليک مي شود، بنفش است،
لبخند، هنوز بر تن مواجش سر مي خورد،
بالا مي آورم، سبز است،
خش خشش را در درونم مي شنوم، اين ور و آنور مي رود،
از درون با هم عشق بازي مي کنيم، مي لوليم، فرياد مي زنم،
مي گزد،
فردا در جهنم، چشمهايم را خواهم گشود، راضي؛
شيطان را دوست دارم!

Sunday, January 06, 2002

گفتگوهاي تنهايي:
سر و صداي آدم ها, دهان باز يک تمساح, پيرزني که گدايي مي کند,
جامدادي خالي
و من ... خسته, از وزوز حشرات ... همه مي ميرند!
سرم را در ميان نعره هايش پنهان مي کنم, قلبم تندتر مي زند,
سايه اي از بزرگراه رد مي شود ... قيژ ... فردا در قبرستان او را خواهم ديد,
دخترک قبر کن, چشمان زيبايي داشت, آب سرد بود,
و من ... خسته
استفراغ:
وبلاگي به نام هوس
در يک بعد ظهر ابري کسل کننده, کاري بهتر از استفراغ ذهن, بر صفحه سفيد سراغ ندارم!