صورتک ها را پاره کردم، زن درد مي کشيد، ناله کرد ...
ساحل را آب گرفته بود، رنگ خاک به زردي ميزد، شايد هم طلايي بود ... خورشيد آن بالا احمقانه نگاهم مي کرد، حالم از ديدنش بهم مي خورد، تکه پاره هاي کشتي غرق شده گوشه و کنار از زمين بيرون زده اند، خرچنگ به سختي راه مي رفت، بوي نمک و ماهي گنديده مرا به اوغ زدن واداشت، قوطي له شده کوکاکولا زنگ زده و کج و معوج مانع خرچنگ بود.
Monday, May 10, 2004
صورتش آبي شده بود، لب بالاييش پف کرده بود و از چشم هاش اشک مي اومد. رنگش مث هويج پوست کنده شده بود و از شدت نفس تنگي به سياهي مي زد. کودک رو از آغوش مادرش جدا کرد. هذيان مي گفت. فکر کرد، چه خوب بود بر نمي گشت، حوصله نداشت، پر خوري کرده بود و دل پيچه داشت، آفتاب از پنجره زير شيرووني اومده بود تو ... هوا گرم و دم کرده بود، خوابش مي اومد. احساس خماري نشئه آور ولش نمي کرد ...
Friday, April 30, 2004
Sunday, April 25, 2004
Saturday, April 24, 2004
زندگي بسيار خنده دار شده است. احمقانه است اگر فکر کنيم ديوانگي جزئي از حقوق بشر نيست، ديوانه ها چه بايد بکنند وقتي از زمين و زمان بر آنها ابرها، باران ميفرستند و خيسشان مي کنند. رنگ خاکستري آبي مي زند، چشمها درمقابل خود خس خس علف ها را وقتي يک گوزن در جنگل قدم مي زند، حس مي کند، رنگش مي پرد از ترس پنجره هاي مخفي!!
جاني دپ بازي اش را صرف مي کند و رنگها با او بازي مي کنند. آه از تلاطم آسمان در بغل چشمه ساران، آه از دست پيرزن خرفت همسايه که تفاوت صداي گاو را با نهنگ تشخيص نمي دهد، واي از خر خر کمونيست هاي دو آتشه که نعره هاي تکراري فيدل را از آواز غمگين خواننده دورگرد باز نمي شناسند. خسته شدم از نفرت از امپرياليسم. دوست مي دارم که جرج بوش پسر بر سرم دست نوازشي بکشد، دلم مي خواهد چهره خوانندگان اين جمله را مجسم کنم. رعشه بروم از خنده، آنقدر که بالا بياورم روي کيبورد و ته دلم غارغار کند و از گشنگي هوس کنم و بروم يک شکلات کيندر بخورم. از اونها که توي کشوي ميزم قايم کردم.
جاني دپ بازي اش را صرف مي کند و رنگها با او بازي مي کنند. آه از تلاطم آسمان در بغل چشمه ساران، آه از دست پيرزن خرفت همسايه که تفاوت صداي گاو را با نهنگ تشخيص نمي دهد، واي از خر خر کمونيست هاي دو آتشه که نعره هاي تکراري فيدل را از آواز غمگين خواننده دورگرد باز نمي شناسند. خسته شدم از نفرت از امپرياليسم. دوست مي دارم که جرج بوش پسر بر سرم دست نوازشي بکشد، دلم مي خواهد چهره خوانندگان اين جمله را مجسم کنم. رعشه بروم از خنده، آنقدر که بالا بياورم روي کيبورد و ته دلم غارغار کند و از گشنگي هوس کنم و بروم يک شکلات کيندر بخورم. از اونها که توي کشوي ميزم قايم کردم.
Subscribe to:
Posts (Atom)