Thursday, January 17, 2002

گفتگوهاي تنهايي:
دندان هايم را بر هم مي سايم، زنگ تلفن آرامشم را مي گيرد،
معده ام مکث مي کند، محتوياتش يکهو بالا مي روند،
قرقرهاي پيرزن مثل سوت قطار، کرگدن ها را مي رماند،
شليک مي شود، بنفش است،
لبخند، هنوز بر تن مواجش سر مي خورد،
بالا مي آورم، سبز است،
خش خشش را در درونم مي شنوم، اين ور و آنور مي رود،
از درون با هم عشق بازي مي کنيم، مي لوليم، فرياد مي زنم،
مي گزد،
فردا در جهنم، چشمهايم را خواهم گشود، راضي؛
شيطان را دوست دارم!